پيام
+
به پيش آور دو دست خاليت را ببينم چشم هاي خيست آيا گفته اي دارند؟
بخوان مرا... بگردان قبله ات را سوي من... اينک وضويي کن...خجالت ميکشي از من؟؟؟... بگو، جز من کسي ديگر نمي فهمد.
به نجوايي صدايم کن... بدان آغوش من باز است.
شروع کن، يک قدم با تو.... تمام گامهاي مانده اش با من...
جبهه مقاومت اسلامي
95/11/9
شکيبا!
همان يک قدمم ارزوست
محمدرضا قربان *حقگو*
...
كيوان گيتي نژاد و
من قدمهايم وقف دل است اوست که عقربه هاي خواهش را از اين وادي به آن وادي کشانده و مي کشاند پيوسته درد غم را از اين سوي کعبه به اضلاعش مي سپارم ولي دلم صاف نيست نيتم پاک نيست ايستادن حي علي صلوتم بحر دل است آنچه در دل بايد ريخت سرريز و خاکريز را خيس کرده گل به درها و ديوارها پاشيده است ولي انچه بايد از دل برود و بر مسند دلادلدار نشيند رنگ رخوت و دو رويي يعني بحر ديدار رفيق بشکسته و تداعي ذات و نفس
كيوان گيتي نژاد و
اماره خوب بسته است اگر دل دلداري جويي و نيت خواهان جوينده اي هر چه در دل داري وقف خدا بايد مي کردم و افسوس نکردم چه کنم در دلم مهم اين بود که دل را بحر خدا بايد مي بود و اکنون باز چه کنم دلم گير است عشق او چشمانم را بسته دلم را از وقف دلدار زميني به آشيون تن تنگ بسته هرچه دلدار مرا پي خدا مي دهد نويد و رخت پيمان کرده اي بر تن کيوان هرچه عشق است به دست حي قيومت ده بسپار به او که هرگز ندريده دستي را